یک نفر شهروند هزاره ی سوم!

تقدیم به روح پاک استاد غایب....شهید دکتر مصطفی چمران....

یک نفر شهروند هزاره ی سوم!

تقدیم به روح پاک استاد غایب....شهید دکتر مصطفی چمران....

چندش آورترین و مضطرب کننده ترین صدای سال برای من متعلق هست به اون ساعت گوشه ی میز....اوایل که زنگ میزد،اونقدر به کارش ادامه میداد که مامان یا بابا خاموشش میکردن و همراه با جمله ی تو که بیدار نمیشی این برای چیته؟من بیدار میشدم!آخی...طفلک من...4صبح...5صبح...6صبح...تایم هایی بودن که بیدار میشدم...الان دیگه به صداش عادت کردم،راحت بیدارم میکنه.اون موقع که باید راحت با صداش بیدار میشدم ،نمیشدم ولی حالا راحت سر همون زمان بیدرا میشم .http://bayanbox.ir/view/316561042980396178/CYMERA-20160123-144604.jpg

زهرا

یادداشت شماره5:

شاید دلیل اینکه هنوز به مادربزرگ که چندوقت پیش لگنش شکست سر نزدم ترسم باشه...ترس از روبرویی با آدم هایی که هر روز اونجا هستن و اغلب بعدازظهر و شب رو برای سر زدن ترجیح میدم.تصمیم داشتم امروز صبح برم و سری بهش بزنم،ولی دیر خوابیدنم دیربیدار شدنم رو دپی داشت و متاسفانه فرصت امروز رو از دست دادم.گرچه تصمیم دارم عصر بهش سر بزنم و شجاعتم رو در مواجه با بعضی آدم های فضول و حراف اطرافم محک بزنم اما تصمیمم قطعی نیست!ای کاش اینجا زندگی نمیکردم.کاش خیلی دورتر ازاینجا،خیلی خیلی خیلی دورتر از اینجا زندگی میکردم...عملا در یک سرزمین دیگه که یکم ارزش های متفاوت تری درش رواج داشت!هنوز هم این سوال بی جواب گاهی به ذهنم میرسه که...البته سوالی که هیچ کس براش جواب قانع کننده ای نداره بهتره متروک بمونه و دیگه مطرح نشه...

+داشتم کتابامو جمع میکردم و به تناسب موضوع میذاشتم داخل کارتون بلندی که بغل دستم گذاشته بود.لابه لای تمام کتاب ها و دفترها و کتاب های تست یادداشت بود...بعضی هاشون یادآرودی هایی بودن که الان عملا بی اهمیت تلقی میشدن و بعضی هاشون رو برای برداشتن نوشته بودم.روی یادداشت هایی که لای کتاب تست قرابت معنایی و آرایه های ادبی بود برگه هایی دیدم که حاشیشون بیت شعرهایی نوشته بودم.برای خودم بودن...یک ازاون ها بیشنر ازبقیه برای این زمان به دلم نشست...

                         وای بر من،سوزد وسوزد              غنچه هایی را که پروردم به دشواری

             در دهان گود گلدان ها               روزهای سخت دشواری 

-بعضی اوقاتم میگم از بس خودم یه جور بدیم!بد!

     

     
                                

زهرا-26تیر1395

یادداشت شماره4:

چیزی که امروزه خیلی مورد توجهه در دنیا حقوق بشره!جالب تر تعریف بعضی ها از حقوق بشره!یه ویدئو دیدم که خبرنگار شبکه ی صدای آمریکا روی یه پلاکارد(یکم کوچیکتر)نوشته بود هولوکاست وجود نداره و دورغه و ...وتو پیاده رو ایستاده بود و ازهر کس که رد میشد  میپرسید تو با دیدن این نوشته ناراحت شدی؟پس چرا نمیای جلو منو بزنی؟اولین نفر یه خانم جوون بود که در حالی که چشماش پر از اشک بود در جواب خبرنگار گفت: چرا،معولمه که ناراحتم ولی تو حق داری عقیدت رو آزادنه بگی...و بقیه ی واکنش ها هم مشابه بودن.ا ین تحسین برانگیزه که شما خودتونو کنترل کنید و درمقابل ابراز عقاید دیگران که مخالف عقیدتونه بهش فحش ندید و با توهین و شاید دست به یقه شدن صحنه رو ترک نکنید،ولی این حجم از تحمل و احترام نباید از طرف کسی که عقیدش رو ابراز میکنه هم دیده بشه؟ بهتر نیست هر کس عقیده ی خودش و داشته باشه بدون اینکه در خطر باشه ولی برای داشتن و بیان این عقیده،به عقاید دیگران توهین نکنه؟؟نمیشه خیلی محترمانه تر عقیدشو بیان کنه؟نمیشه به این فکر کنیم حقوق بشر منحصر به چیزایی نیست که به طور معمول مطرح میشه؟یکی از مصادیق حقوق بشر فقط این نیست که هر کس حق داره در انتخاب راه زندگیش و عقیدش  آزادانه عمل کنه بدون اینکه درخطر باشه،حقوق بشر اینم هست که کسی نباید به عقاید دیگران به بهانه ی بیان عقیدش توهین کنه.این به قانون جنگل بیشتر شباهت داره تا آزادی بیان درعین قبول حقوق بشر!این به بیماری بیشتر شبیهه که یه نفر به بهانه ی بیان عقیدش و اینکه آزاده با کشیدن یه کاریکاتور یا نوشتن یه مقاله یا برگزاری یه سخنرانی عقایدش رو بیان کنه و بیان عقایدش مساوی باشه با توهین مستقیم به عقاید یه گروه دیگه...البته این که گفتم آمریکا چون این گزارش اونجا تهیه شده و این قانون اونجا به طور رسمی و علنی وجود داره وگرنه همه جای دنیا(و ایران که ازاین قاعده مستثنی نیست)این مسئله وجود داره متاسفانه.

حتما اون روز خوب میرسه...

زهرا-26تیر1395

یادداشت شماره3:

برای من 24ام روز وحشتناکی بود.این عبارت"روز وحشتناک"دقیقا سرجلسه یکنکور موقعی که ذهنم قفل شده بود به ذهنم اومد...اصولا موقعی که آزمونای آزمایشی میدید استرسی وجود نداره...چون از اینکه این بار آخر نیست مطمعنید...من این طور بودم و انصافا هم نتایج خوبی  داشتم.طوری که استرسمو کم کرده بود.ولی سر جلسه یکنکور برام فرق داشت.... و فکر میکنم تمام اونچه که فکر میکردم خراب شد...اون روز ظهر خواب جلسه ی کنکورو دیدم...و هنوزم ناراحتیش همراهمه...و باید صبر کرد....فعلا فقط صبر.بعد بهترین تصمیم...من به اون روز هی فکر میکنم...بد بود یکم...

زهرا

یادداشت شماره2:

این روزها خیلی مضطربم....و دارم به اولویت دومم(معلم ریاضی شدن)فکر میکنم.....و این یکی مونده به آخرین کارت ورود به جلسه ی آزمونه که دارم پرینت میگیرم ....

منو دعا کنید....به خصوص که شب های قدر هم تو راهن....ممنونم...

زهرا
یادداشت شماره1:
امروز رسما و شرعا و عرفا دوره ی دبیرستان و کلا دوره ی آموزش 12ساله ی من تمام شد.رهاوردش چه بود و چه نبود،نواقص و کاستی هاش چه بود و چه نبود و گلایه و تعریف و تمجید بمونه فعلا...به طور طبیعی و ناخودآگاه به پایان یک مرحله که میرسیم یه نگاهی هم میندازیم به گذشته ی این راه.راه من داستانش طولانیه.ولی یک از نتایجش برای من این بود که وقتی میخوام درحق کسی دعایی کنم حتما بین دعاهام بگم:امیدوارم همیشه توانایی و روحیه ی مقابله با سختی ها و پیروزی  و غلبه برشون رو داشته باشی...حتی اگر شکست داشته باشی. و اینکه همیشه یه احتمال کوچیک برای اتفاقاتی که اصلا انتظارشون رو نداریم درنظر بگیریم
.http://bayanbox.ir/view/3933439049319649289/20160531-111321.jpg
اینو امروز به خودم دادم.به دوستان همکلاسی هم همین طور...
http://bayanbox.ir/view/7742254173010176034/20160531-111347.jpg
رشتم رو با علاقه انتخاب کردم.خسته هم نشدم ازش ...و امیدورام نتیجه ی کنکور خوشحال کننده باشه...تا راهی که میخوام رو بتونم بازهم با علاقه مندی ادامه بدم...گرچه حرف های ناامیدکننده همیشه و از همه طرف به سمت آدم هجوم میارن،ولی چیز تازه ای نیست!تا بوده همین بوده و تاهست همین هست!
اتفاق مهم دیگه ی سال95 به جز پایان دوران مدرسه و ان شاالله کنکور که درپیشه،18سالگیم بود.برای من تولد18سالگی اهمییت داشت:)شب خوبی هم بود7فروردین:)


آها...راستی.فاطمه(خودکاربیک) :).این برای تو.شاید به دردت خورد.اگر...اگر...اگر به دردت خورد منو یادت نره:)                   حساب دیفرانسیل و انتگرال عزیز:)

+اینم خیلی خوبه:)          دانلود               اینم بازخوانی شدش..خیلی خوبه: دانلود
یادآوری:
و اما ...این بماند برای31خرداد؛شهادت دکتر مصطفی چمران....

زهرا